فکر کنم باید برم سه تا کامپیوتر بخرم تا با بچه ها سر کامپیوتر دعوام نشه

مگه این بچه ها میذارن نوبت من بشه

تا میشینم دو تا کار انجام بدم امیر محمد میاد و میگه :(پس کی کارت تموم میشه)

بعد از اونم سما میاد و میگه:(مامان کارت تموم شد من بازی کنم!؟

از اونور هم سعید که یا بازی یا کار با دیکشنری

تا منم بلند میشم دعواشون میشه که مامان اول به من اجازه داد

خلاصه که عجب تابستونی داریم

******

چند روزه مامان مهربونی شدم و روزی یک ساعت بچه ها رو میبرم پارک

واقعا چهقدر بدم من

طفلکیها به خاطر بی حوصلگیه من تو خونه اسیر بودن

 

دلم بارون میخواد

سر کلاس ویولن امیر محمد هم خیلی لذت میبرم هم کلی میخندیم

لذت از استعدادش و خنده از اشتباهاتش

***

سما دوروزه رفته خونه داداشم تا با دختر داییهاش باشه

یادش بخیر بچه که بودیم چه کیفی داشت چند روز خونه دایی و خاله موندن و بازی و قهر و گردش

 

فعلا افتادیم تو خط هنر و موسیقی

سما و سعید میرن پیانو  و امیر محمد هم ویولن

میخوام تا اونجا که میشه ادامه بدن

مخصوصا امیر محمد

خیلی استعداد موسیقی  داره

 

شایدم چند سال دیگه خودمون یه گروه ارکستر سمفونیک راه انداختیم

 

********

امیر محمد وقتی میوفته رو دنده مهربونی  هر کاری بهش میگم انجام میده و بعدش

بدو بدو میاد و میگه :بیا پایین، بیا پایین ، بوسٍت کنم

بعدشم میگه من از سعید و سما مهربونترمااا

*********

 

آدما همیشه قلبشونو بین اعضای خانواده تقسیم میکنن

یه قسمت پدر و مادر

یه قسمت خواهر و برادر

یه قسمت بچه هاش

یه کمی هم دوستاش

که همه ئ این دوست داشتنا با هم فرق میکنه

 

ولی یه قسمت دیگه هم هست که  برای کسی که  قراره عاشقش بشه یا در حد کمتر از اون

به هم علاقه ای داشته باشن

برای یک زن این شخصِ آخر باید یه تکیه گاه باشه

یه نقطه ی آرامش

 

من این قسمت آخر قلبم و بستم

نگاه کردن به مردها از این دید برام مسخره شده

نمیخوام که بتونم دیگه کسی و تو این قسمت قلبم جا بدم

برای همیشه

تاریک و سرد

سعید و سما از طرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای مسابقه شعر خوانی انتخاب شدن

حالا تو خونه حسابی بساط شعرخونی راه افتاده

سعید که شعر میخونه سما نق میزنه که نخوووووون لهجه تورو پیدا میکنم(به ریتم خوندن میگه لهجه)

*******

دیروز داشتیم فیلم بچه ها رو که مال چهار سال و نیم پیش بود نگاه میکردیم

امیرمحمد یکسالش بود و سما سه ساله

وای که سما چه آتیش پاره های بوده..چهقدر از حرکات و حرفهای سما تو فیلم خندیدیم

زمان چه زود میگذره

بچه هام دارن بزرگ میشن بدون اینکه حس کنم

هنوز خیلی وقتها یادم میره که مامان سه تا بچه ام