بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جام لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب

سال نو همه مبارک

یه وقتهایی که با کسی دوستی و بهش اعتماد داری(فرق نمیکنه که همکار باشه یا همکلاسی یا یه فامیل) ، اونوقت حرف دلت رو که میتونه یه راز هم تو زندگیت باشه رو باهاش در میون میذاری

ولی نمیدونی وقتی گذر زمان به اجبار شما رو در مقابل هم قرار بده همون دوست همون راز رو بر ملا میکنه و یه ضربه که شاید جبران ناپذیر هم نباشه بهت میزنه

حالا باید چیکار کنی ؟تو هم مثل خودش عمل کنی  یا بیخیال بشی و ازش بگذری؟

یا یه جور دیگه هم میشه برخورد کرد؟؟؟

 

دلم میخواد بیشتر بنویسم فکر کنم از این به بعد  که کارام  کمتره بتونم بنویسم.

الان داشتم وبلاگ رویای نیلی رو میخوندم دوست داشتم الان بهش زنگ میزدم ولی اینقدر بدقول شدم که روم نمیشه  زنگ بزنم

دلم میخواست بهش بگم به خاطر این راحت نوشتناش بهش حسودیم میشه

 

نیم ساعت قبل سما داشت چایی میخورد که امیر محمد زد و چایی اونو ریخت  رو میز،

سما اومد میزو تمیز کنه که لیوان و گذاشت رو مبل و دوباره امیر محمد بقیه چایی  ریخت رو مبل،

منم اینقدر عصبانی شدم که حسابی جفتشونو دعوا کردم و هر چی غر زدم دلم خنک نشد.

لیوان و محکم  کوبیدم و شکست.

طفلک امیر محمد تا بخوام لیوان شکسته رو جمع کنم خوابش برد .

اعصابم حسابی خورد شد .

 

 

 

دو روز پیش تولد سما بود
کلی سفارش داشت که تولدم اینجوری باشه و اونجوری باشه
همه رو باید دعوت کنی و یه کیک گنده سفارش بدی و .....
نمیدونم به کی رفته والا

جمعه پیش پنج تایی رفتیم خرید تا یک سری از لوازمهای بچه ها رو بخریم
من یه کفش اسپرت برای سما پسندیدم اما خودش یه کفش پاشنه بلند
آخرش هم همونی که خودش میخواست خریریم

*****
چند روزه کارام خیلی زیاده مخصوصا با خونه تکونی عید
مامانم اونقدر دعوام کرد که چرا کارات رو شروع نمیکنی
که آخرش منم کارامو شروع کردم اما وقتی آدم نصف بیشتر روز رو سر کار باشه کاراش هم حسابی کــــــــــــــــش میاد