دیروز اونقدر اعصابم خورد بود که تو خونه فقط منتظر پیدا کردن بهانه بودم تا غر بزنم.

از همه چی،از محل کار،از اطرافیان،از دوستام.....

من غر میزدم وهی  امیرمحمد(پسر کوچیکم) منو تند تند بوس میکرد.

الان دیگه عصبانی نیستم ولی هنوزم دلم از دوستام گرفته

شده تا حالا یه دوستی براتون از همه نزدیکتر باشه ؟دوستی که از دوران مدرسه رفتنا باهاش دوست بودی؟

ولی بعد از گذشتن چند سال مثلا ده سال یه جورایی وقتی باهاش حرف میزنی احساس کنی خیلی ازش دوری؟

 

اصلا حوصله هیچ دوستی رو ندارم

از همه شون یه جورایی ناراحتم

چه اونی که از بچه گی باهاش دوستم چه اونی که تو محل کار باهاش دوست شدم

حرصم میگیره از اینکه هر کاری از دستم بر اومده براشون انجام دادن ولی به جاش اونا.......

فعلا خیلی عصبانیم خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی

چهقدر سر بچه هام غر زدم

اصلا دلم نمیخواد دیگه سر کار هم برم

کار کنم که چی بشه

کی قدر میدونه آخه

هی تلاش کن ! که چی آخه

از دست همه عصبانیم

حتی از دست باتری سازی که ماشین رو پیشش بردم

اعصابم خـــــــــــــــــــــــــورده

اگه همین که ماشین رو پارک کردی برگردی صندلی عقب ماشین رو نگاه کنی و ببینی
پسر کوچیکه تمام سر و صورت و لباس و صندلی و کیفت رو آدامسی کرده ُ
چه حسی بهت دست میده؟؟؟

خوب تو این چند روز که ننوشتم کارم زیاد بود..هفته پیش که دیگه برای نفس کشیدن هم وقت کم میاوردم.

میدونید چی برام تو این وبلاگ جالبه؟(البته بگما ممکنه به نظر شما خیلی هم بی نمک باشه)
این که به جز چند تا دوست تقریبا ثابتی که دارم 
داشتن مهمونایی که فقط صفحه رو باز میکنن و میخونن  و بدون سلام و خداحافظی میرن برام جالبه
خوب اینجا مثل یه قطره تو اقیانوسه 
خیلی دوست دارم برای یکبار هم شده هر کسی میاد اینجا فقط اسمشو برام بنویسه بعد بره
خیلی دوست دارم بدونم چه کسایی میان  اینجا
 
****************************************************************

وقتی پسرم کوچیک بود، تقریبا پنج سالش که بود، یه بار که با خودش تو فکر و خیال بود ازم پرسید:مامان وقتی من بزرگ بشم و عروسی کنم و از پیش شما برم دلم براتون تنگ میشه

گفتم خوب میای بهمون سر میزنی

گفت آخه اگر زنم دوست نداشته باشه بیاد چی؟؟؟

من از جوابش حسابی جا خوردم، خنده ام گرفته بود .گفتم چرا دوست نداشته باشه؟؟؟؟

قدیمیها میگفتن رفتار بچه ها آینه کارهای بزرگترهاست .ولی بچه های الان خیلی عجیبن

خدا میدونه بیست سال دیگه ما آدمها چه جوری میخوایم بشیم.

اینقدر خسته ام و کارام زیاد که دیگه اصلا انرژی ندارم

دلم برای یه خواب حسابی تنگ شده
****
یه چیزی تو این وبلاگ خیلی برام جالبه
اگر گفتی چی!!!