زندگی بعضی وقتها کسل کننده و یکنواخت میشه

صبح پاشو بچه ها رو بیدار کن ،صبحانه بهشون بده،برسون مدرسه،خودت برو سر کار ،بعدازظهر هم که اومدی چون بچه ها زودتر اومدن ، تا در رو باز میکنی  با خانهء بهم ریخته روبه میشی


ولی یه چیزی که خوبه، اینه که اینقدر کار دارم که فرصت فکر کردن به خیلی چیزا که ناراحتم میکرد رو ندارم(آدم بیکار که باشه بیشتر وقتش رو تفکر و تخیل میگیره که چرا این نشد و اون شد )

 

با اینهمه کار پنجشنبه هام رو برای کلاس موسیقیم گذاشتم

الان حدود پنج ماه میشه.کلی پیشرفت کردم .بیشتر مزه اش به اینه خونه با بچه ها تمرین میکنم و اونا هم خیلی دوست دارن .

 

همیشه شنیده بودم که پدر و مادر از حرف زدن و راه رفتن و کلا کارهای بچه هاشون لذت
میبرن ،
ولی حالا واقعا این حرف رو درک میکنم .

 

سعید دو سال, کلاس زبان انگلیسی  میره و شکر خدا کلی پیشرفت کرده .

چند روز پیش که با هم تمرین میکردیم،معنی  دو تا کلمه رو نمیدونستم و سعید بهم گفت .

بهش گفتم :نیم وجبی اطلاعاتت داره از من بیشتر میشه ها 

خندید

ولی خودم خیلی لذت میبرم وقتی با هم کار میکنیم و میبینم اینهمه بلده.

اینقدر کارام زیاده و سرم شلوغ که فرصت وبلاگنویسی و حتی وبلاگخونی هم ندارم

دلم تنگ شده برای اینجا

امسال سما هم آمادگی میره و کارای من به همین خاطر بیشتر شده

طفلک سعید ،خیلی بچه ی مستقلیه

همیشه کاراش رو خودش انجام میده

تاحالا نه چیزی گم کرده نه چیزی تو مدرسه جا گذاشته

به جاش سما

تا دلتون بخواد بی نظم و غرغرو

وقتی از سر کار که میام خونه ، دیدن خونه و رسیدگی به کارای بچه ها و امتحان این یکی و نقاشی اون یکی و .... خلاصه بازاریه برای خودش

 

سماو سعید :مامان کتابامو جلد کن

سعید: مامان پوشه کارم کمک کن آماده کنم

سما: مامان خانمون گفته این کتاب قصه رو باید بخونی تا من داستانشو یاد بگیرم ،فردا ازمون میپرسه

سعید:مامان تحقیق علوم دارم

سما:مامان پلی کپی منو کمک کن رنگ کنم

سعید:مامان باید ازم امتحان جغرافی بگیری

سما : مامان کتمو تو مدرسه جا گذاشتم

 

این مانتو شلوار مدرسه سما هم خودش داستانیه

آخه بچه کلاس آمادگی و چه به مانتو شلوار و مقنعه

 

تازه همه اینا یکطرف ،ناراحتی های امیرمحمد هم یکطرف که دائم وسط اون همه کار میگه مامان منو بغل کن

مامان من خیلی دوستت دارما،مامان من پسر خوبیما،مامان صبح نرو ،پیش من بمون..............