دیروز با سما و برادرم رفتیم نمایشگاه کتاب

کتاباش خوب بود

آدم وقتی با  بچه میره خریدیادش  میره خودش چی میخواست ، ولی کتابهای خیلی خوبی برای بچه ها گرفتم

 

نمیدونم کتاب سوپ جوجه برای روح (نوشته : جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن)رو خوندین یا نه!

ولی کتاب خیلی قشنگیه

یه کتاب پر از داستانهای واقعی که ماجراهاش واقعی هستند و  چیزهاییه که دور و بر خودمون هم زیاده

اگه نخوندین حتما پیدا کنید و بخونید.

 

کودکانمان نه به خاطر تهیه امکانات مادی که به خاطر محبت و علاقه مان به آنها ، ما را به یاد خواهند آورد.

 

این جمله از تو همین کتابه خیلی ساده اس ولی بزرگ نوشتمش و گذاشتم جلوی چشمم

برای من که یه مادرم بعضی وقتها هم اونقدر کارم زیاد میشه که یادم میره باید بچه هام رو پارک ببرم باهاشون بازی کنم یا وقتی دارن با هیجان ماجرایی رو که براشون اتفاق افتاده رو تعریف میکنن،حتما رو رد رو بشینم و نگاهش کنم،

من بیشتر کارم  با کامپیوتره

به همین خاطر وقتی خونه ام پیش میاد که چند ساعت پای کامپیوتر بشینم

امیر محمد و سما از کامپیوتر من(وقتی کارم زیاده) بدشون میاد

( البته نه وقتی خودشون چند ساعت میشینن و بازی میکنن)

 اصلا یادم نبود اینجا دوساله شده

یک بار سما  ازم پرسید مامان تو  میتونی   شاگردای مدرسه مون یا معلممون رو اخراج کنی؟

منم گفتم آره هرکی اذیتت کرد بگو خودم به رئیسش میگم اخراجش میکنه

حالا تا یکی از بغل دستش چپ میره میاد خونه میگه مامان

فلانی خیلی دختر بدیه فردا اخراجش کن

 

امیر محمد و سما از حالا موبایل میخوان 

میگم موبایل برای چی میخواین میگن میخوایم با دوستامون حرف بزنیم!!!!

 

یه بار یکی از دوستام گفت امیر محمد داماد من میشی؟

امیر محمد گفت آره؟

دوستم گفت برای ما و دخترمون چی میخری؟

گفت؟برای تو پژو ، برای عمو(همسر دوستم) سمند ،برای دخترت هم الگانس

دوستم گفت برای مامانت چی میخری؟

گفت ماشینشو براش درست میکنم!!!