دلم میخواد بیشتر بنویسم فکر کنم از این به بعد  که کارام  کمتره بتونم بنویسم.

الان داشتم وبلاگ رویای نیلی رو میخوندم دوست داشتم الان بهش زنگ میزدم ولی اینقدر بدقول شدم که روم نمیشه  زنگ بزنم

دلم میخواست بهش بگم به خاطر این راحت نوشتناش بهش حسودیم میشه

 

نیم ساعت قبل سما داشت چایی میخورد که امیر محمد زد و چایی اونو ریخت  رو میز،

سما اومد میزو تمیز کنه که لیوان و گذاشت رو مبل و دوباره امیر محمد بقیه چایی  ریخت رو مبل،

منم اینقدر عصبانی شدم که حسابی جفتشونو دعوا کردم و هر چی غر زدم دلم خنک نشد.

لیوان و محکم  کوبیدم و شکست.

طفلک امیر محمد تا بخوام لیوان شکسته رو جمع کنم خوابش برد .

اعصابم حسابی خورد شد .

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس مست 1383/12/20 ساعت 11:43 ق.ظ http://nargesemast.com/weblog

سلام خانومی!عید خودت و دسته گلات هزار تا مبارک...همشونو ببوس...شاد باشی و در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد