به سرم زده تا یک خونه تکونی حسابی بکنم.هر وقت سری به وسائل قدیمی که گوشه انباری یا تو چمدون موندن میزنم کلی خاطره برام زنده میشه

لباسهای نوزادی بچه ها ...
کتابهایی که برای سعید وقتی سه سالش بود گرفته بودم
چه قدر کتاب قصه و شعر و نقاشی......

یه زمانی چه قدر ذوق داشتم
برای سعید خیلی لباس بافته بودم
چهقدر کتابهای بافتنی مخصوص بچه ها میخریدم
وای خدا جون زمان چه قدر تند میگذره
انگار همین دیروز بود که خودم یه بچه کوچیک بودم

نظرات 3 + ارسال نظر
زولبیا 1383/05/27 ساعت 02:16 ب.ظ http://zolbia.net

سلام ... خوبی ...بابا شما که رو سر ما جا دارید

پیام 1383/05/27 ساعت 02:30 ب.ظ http://payamra.com

بله .. چشم بهم میزنیم و دنیا میگذره .... اما در مورد امدنمان به این دنیا دیگه دست ما نیست ....

سلام. شما حانوا هم م دلتون به این چیزا خوشه بخداا. خوش حال میشم به وبلاگ من هم سر بزنی نظر بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد