بعضی وقتها بد جور هوس یه فال حافظ میکنم

الان حس خوبی دارم ...شنبه یه اتفاق خوب برام افتاد ..بعدا میگم چی بود

این چند روز اینقدر کار دااااااااااااااارم

این لینکها هم فکر کنم درست شد

حس اینکه بچه هات دارن بزرگ میشن حس قشنگیه

چند روز پیش جایی مهمون بودیم به جز ما هم یه خانواده دیگه مهمون بودن که دو تا بچه داشتن یه پسر

12 ساله و یه دختر 8ساله

 

پسرشون خیلی با نمک و مودب بود اسمش هم امید بود.

همه بچه ها رو دور خودش جمع کرده بود و یا جک میگفت براشون یا با هم آواز میخوندن

حواسم به دخترم جلب شد و دیدم چه جوری به امید  نگاه میکنه

خنده ام گرفته بود .

اومد پیشم و گفت مامان این پسره چه قدر با مزه اس

خلاصه که حسابی چشمش گرفته بود

تا قبل خونه اومدن حواسم به حرکات دخترم بود که همه اش با امید بود و با دقت به حرفاش گوش میکرد

 

 

 

وقتی یه قولی به خودت یا بهتر بگم به خدا میدی سر قول موندن خیلی سخت میشه

 

یه مدتی با خوندن شعر یا صحبت کردن با یه دوست دلم آروم میشد اما حالا........

 

 

اینقدر دلم گرفته و کلافه ام که از دست همه خسته شدم

نمیدونم شایدم تقصیر خودمه که همه مسئولیتهای زندگی رو به عهده خودم گرفتم

ای کاش ........