هفته پیش رفته بودیم سفر
بعد از مدتها فقط خودم بودم بدون چیزی که منو از بچه ها دور کنه
خیلی با بچه ها بازی کردم
رفته بودیم کنار رود ..کلی باهاشون آب بازی کردم بهشون آب میپاشیدم
فکر کنم تو دلشون کلی آرزوکردن که یه مامان بشم بدون کامپیوتر هر چند حالا خودشونم اومدن تو خط وبلاگنویسی و اینترنت
پسر کوچیکم وسط آب چیپس فلفلی میخورد تا دهنش میسوخت زبونشو میکرد تو آب رودخونه
کلی به این کارش خندیدیم
مطمئن باش به چیزی که می خاهی میرسی
سلام غرور جان :)
چه منظره ای جلو چشمامون آوردی :))
عاشق اینک که پامو بکنم تو آب رودخونه و خنکیشو با تموم وجود احساس کنم ..
اون کار پسر گلت که چیپس تند می خورده و زبونشو می کرده تو آب خیلی بامزه بود خیلی خندیدم و یه بوسش کردم تو دلم :))
معلومه وقتی با بچه ها بازی می کنی خیلی حال می کنی !
به قول مامانم قدر این روزا رو بدون چشم رو هم بذاری می شن همقد ما :)) همیشه در کنار هم خوش بگذره ایشالله
سلام
منم تا همین دیروز مسافرت بودم...
کنار رود...آب بازی...
یادش به خیر.
:)
سلام! خوش به حالتون! منم سفر می خوام! تازه! ادرسمون عوض شد! حالا می تونین بیایین پیشمون
از طرف من پسر تون را ببوسید خیلی کار با نمکی کرده :))
دوست من اینو فراموش نکن که کامنت نگذاشتن به منزله فراموشی یا ...نیست...
شادی دلایل دیگری مانع بشه....
به هرحال مگه چندتا وبلاگ خوندنی واسه هرکسی وجود داره؟
شاد باشی...یا حق!
تو هم چقدر حوصله داری بیرون می ری بچه را تو آب می ندازی
شنیدم بچه رو تو آب بندازن نمکش میره بی نمک می شه