بهم می گه : «چرا اینطوری نگاهم می کنی؟»
لبخند می زنم . می گم : «چشمهایت خیلی قشنگ اند.
من عاشق چشمهای آبی ام.»
می خندد. با گره روسری آبی رنگش بازی می کند.
می گوید:«ممنون. عمه ام از آلمان برایم فرستاده.»
نگاه متعجب مرا که می بیند دستش را بالا می آورد و با انگشت چشمهایش را نشان
می دهد. می گوید:«لنزها را می گویم»
سلام دوست عزیز امید عرب هستم از سایت www.tur2.com وبلاگ قشنگی داری برای شما آرزوی موفقیت میکنم.
اخ اره منم عاشق چشم ابی ام!!!
سلام به من سر بزن