بهم می گه : «چرا اینطوری نگاهم می کنی؟»
لبخند می زنم . می گم : «چشمهایت خیلی قشنگ اند.
من عاشق چشمهای آبی ام.»
می خندد. با گره روسری آبی رنگش بازی می کند.
می گوید:«ممنون. عمه ام از آلمان برایم فرستاده.»
نگاه متعجب مرا که می بیند دستش را بالا می آورد و با انگشت چشمهایش را نشان
می دهد. می گوید:«لنزها را می گویم» |