خیلی دلم گرفته ..خیلی ...حسابی سردرد گرفتم از غروب به اینطرف...تقصیر خودمه ...ایکاش میتونستم الان با یه دوست حرف بزنم ...نوشتن برام بهترین راه بود...آدم به کی باید اعتماد کنه ؟ همینطور نشستم و زل زدم به مانیتور خیلی حرفها به ذهنم میاد .مینویسم ولی بعد پاک میکنم .. فکرم کار نمیکنه ...یعنی تمام کارم اشتباه بود؟اعتمادم اشتباه بود؟ چیزی که غروب شنیدم خیلی عذابم میده...حتی دیگه نمیدونم بهش بگم یا نه...بگم درسته که چنین حرفی در مورد من گفته!!! بعضی وقتها به اونایی که فرسنگها دور از زندگی شهری هستن حسودیم میشه...کاش یه آدمی بودم تو یه شهر دور .. هر چی مینویسم پاک میکنم ...شاید فردا نوشتم...خیلی داغونم ..