مدرسه

امروز روز  جشن شکوفه ها بود

امیرمحمد هم رفت کلاس اول

همیشه روز اول مهر یه دلشوره خاص دارم (از اون شعر همشاگردی سلام هم اصلا خوشم نمیاد چون دلشوره ام و زیاد میکنه)

امیرمحمد که حسابی خوشحال بود

صبح با مامانمینا و سعید و سما و باباشون راه انداختیم و بردیم مدرسه

به قول قدیمیا :زمـــــــــــــــــــــانِ ما از این خبرا نبود

یادمه که با مامانم رفتم مدرسه و وقتی مامانم میخواست برگرده کلی هم گریه کردم (آخه برادر بزرگم کلی ترسونده بودم)

دیشب و امروز کلی صدای بچه هارو ضبط کردم  و فیلم گرفتم

یه روز صدای دوسالگی امیرمحمد و ۴سالگی سما که با هم شعر خونده بودن و براشون گذاشتم ..چند ساعت فقط به مدل حرف زدن بچیگشون میخندیدن

سعید که تقریبا سه ماهه بود و تازه خوشگل و کامل میخندید ..یه بار خواستم صداشو ضبط کنم ..اما همین که میکروفن و جلوی دهنش گرفتم خنده یادش رفت و یه کم بعدش گریه کرد

خیلی مزه میده که آدم فیلم یا صدای بچهگیهاشو ببینه و بشنوه