آنچه یافت می نشود ..آنم آرزوست

دیگه از  آرزو کردن هم خسته شدم..از ای کاش گفتنا.....از خودم...زندگی رو یه دورِ تکرار افتاده

بعضی وقتها سربالایی و یکدفعه یه شیب تند و بازم سربالایی...حوصله هیچ کس  و ندارم (احتمالا برعکسشم صادقه)

میدونم که فقط خودت میفهمی چی گفتم ولی اصلا حس و حال هیچی و ندارم ...اینبار باید به قولی که به خودم دادم پابند باشم ...آخه آدم اینهمه ضعیف میشه تو تصمیم گیری

 این جمله های بالارو نوشتم ولی  چرا این اومد جلو روم؟؟ .....                                           شاید باید بفهمم که زندگی برای بعضیها چه قدر سخته!

خیلی  سخته که مادر یه بچه سه ساله باشی و بیست سالت باشه و

 بهت بگن سرطان داری!!

لطفا برای این مادر دعا کنید