۲۰ تیر!!!

تلوزیون روشن بود و داشتم نگاه میکردم که مجری گفت"امروز سه شنبه 20تیرماه 85"

20تیر تو مغزم صدا کرد

برگشتم به 16 سال قبل

خدای من 16 سال گذشت

اگه همین الان برگردم به اون موقع بازم "بله " میگم؟؟؟

خدایجونم من اون موقع همش 16 سالم بود

چرا بابا و مامان اینقدر عجله داشتن تو شوهر دادن تنها دخترشون!!

چون همه دخترای فامیل داشتن نامزد میشدن؟

خوب بشن!اونا که علاقه ای به درس نداشتن

خنده دار نیست !!!میدونم کسی باورش نمیشه ولی تو دوسال نامزدی و عقد رو هم سه جمله هم باهاش حرف نزدم

اصلا منی که فقط سرم تو کتاب و درس بود چرا باید اینقدر زود ازدواج میکردم؟

اگه عاشق کتاب و درس نبودم الان اینی که هستم نبودم

بودم؟؟؟

حالا چی؟پشیمونم ؟

مطمئنم اگر دوباره مورد انتخاب قرار میگرفت اصلا انتخابش نمیکردم

هر چند عاشق بچه هام هستم و همینا منو نگه داشتن

امروز 20تیر 85 بعد از ده روز از بستر بیماری بلند شدم

اونم یه بیماری سخت با دوروز بیمارستان

 تازه انرژیم داره برمیگرده

20تیر!!برام بی تفاوته

خدایا چرا باید اینجوری باشه!!

میدونی چی دلم میخواد؟؟

یه شونه محکم که بتونم بهش تکیه کنم

خسته شدم از بس من تکیه گاه بودم

 دلم میخواد بنویسم و بنویسم

ولی جمله بندی کردن حرفها سخته

چهقدر دلم میخواد گریه کنم

ولی برای کی؟کی آرومم میکنه؟من که کسی و ندارم تا اینجور موقعها اشکامو پاک کنه

پس حتی گریه هم نمیتونم بکنم

فقط میدونم خیلی تنهام

خیلی