دو هفته اس که سما و امیر محمد با مامانینا رفتن شهرستان
مامانمینا خودشون تو زادگاهشون یه باغ با یه ویلای کوچولو دارن که معمولا همهمون تو تعطیلات میریم اونجا)
پنج شنبه پیش که سما زنگ زده بود خیلی با بغض حرف میزد
جمعه صبح با اینکه ازمون داشتم بیخیالش شدم و راه افتادیم با سعید و باباش و برادرم چهارتایی رفتیم پیششون و ۴ ساعت تو راه بودیم تا برسیم
چون تو این هفته هم کلی کار داشتم آخر شب دوباره راه افتادیم و برگشتیم ولی سعید رو گذاشتیم پیششون
خیلی هفته کسل کنندهای داشتم .چون اینهفته کارم خیلی زیاد بود مجبور شدم بچه ها رو بذارم و بیام
فردا دارم میرم پیش بچه ها  و چند روز میمونم و با هم برمیگردیم
دلم یه ذره شده برای نق زدنای سما و شیطونیای امیر محمد و حوصله ام سر رفت گفتنای سعید
******

هیچوقت تو دنیای وبلاگ  دوست نداشتم در مورد سیاست و سیاست بازی بنویسم (میدونم که همین وبلاگها چه کارها که تاحالا تونستن بکنن و خوشبختانه یه محرک سلب آسایش برای کسانی شدن که همیشه میخوان مردم تو بی خبری بمونن)ولی اینجارو یه محل کوچولو برای آرامش ذهنی خودم ساختم .

 

ولی چیزی که هست مسئله مهم این روزاست   انتخابات

اصلا دوست ندارم رای بدم

اونقدر تو این سالها از همه کسانی که با کلی وعده و وعید رو کار اومدن دیدیم  که گوشمون حسابی پره

 

8 سال پیش وقتی که خاتمی کاندیدا شده بود و میخواست رو کار بیاد چه قدر حرف زد؟

چه رایی هم آورد

یه آشنایی داریم تو وزارت اطلاعات

که اون و همه دوستاش با خاتمی مخالف بودن و میگفتن اگر بیاد همه چی زیر و رو میشه

ولی بیشتر از همه خود این طرف و خانواده اش  زیرو رو شدن

نمیدونم چی شد که یکهو میلیونر شدن!!!

 

 

بعضی ها میگن رای دادن نداره ! چه رای بدیم چه ندیم هاشمی اومده رو کار

دیگه برای مردم دین و اعتقاد نذاشتن بمونه

 

 

فقط تو ده سال بعد انقلاب همه خوب بودن که اونم همه اش به جنگ گذشت

بعدش کم کم پول و مقام مزه داد و یادشون رفت که ای بابا اسم کشورمون  رو جمهوری اسلامی گذاشتیم