این مدرسه رفتن بچه ها و تکلیفهایی که معلمهاشون میدن و کنترل همه اونا نفس آدم و میگیره
دیروز امیر حرف { ر } یاد گرفته بود و باید یکصفحه مینوشت که خیلی هم سخته برای بچه هایی که تازه یاد میگیرن
نیم ساعت رفتم بیرون و اومدم دیدم یکصفحه دفتر پر از { ر } شده..تعجب کردم ..آخه دستش خیلی کُنده هنوز
فهمیدم کار کارِ سما ست
یکصفحه { ر } کمرنگ نوشته تا امیر از روش پر رنگش کنه تا هم زود تموم بشه هم تمیز باشه
حسابی عصبانی شدم
هیچ کدوم زیر بار هم نمیرفتن که کار خودشونه
خلاصه که یکصفحه { ر } دوباره نوشت تا یاد گرفت
:)
سلام
موضوع جالبی بود
اینم اولین خاطره مدرسه امیر
راستی نمیدونم دفتر انشا بچه ها را نگه میدارین یا نه
بعد سالها خیلی جالب خواهند بود
درست مثل عکس ها
آخی.... ای جان! خواهر خوبیه خب برای برادرش :)
از طرف من ببوسشون :*
سفره ی خدا گسترده است
هر چه می خواهید بردارید
گلوی کوچکی فقط برای من بگذارید تا با صدای بلند بگویم
عیدتان مبارک
( با یک روز تاخیر)
***
نماز و روزه هایتان هم قبول
سلام
بیایین وبلاگم ببینین چه خبره
سلام
سلام
با تاخیر اون بازی را که شما دعوت کردید تو این پست ادامه دادم
لطفا سر بزنید
من از نوشته های شما خیلی خوشم میاد
چرا دیگه چیزی نمی نویسید؟؟