دلم برای دفترم و نوشتن تو اون تنگ شده

ولی دیگه نوشتن تو اون دفتر هم آرومم نمیکنه

 

کارم شده از صیح تا شب کار کردن تو سرکار و بعدشم که میام خونه ،کارای خونه و شام پختن و رسیدگی به کارای بچه ها

بعضی وقتها نمیدونم چه ام میشه

یه چیزی یه جای زندگیم خالیه !بعضی وقتها فکر میکنم پیداش کردم و درستش میکنم ولی بعد از یک مدت

دوباره میفهمم که نه اون نبود

کتاب "در آغوش نور " ،"بتی جین ایدی" و دوباره دارم میخونم

دفعه سومه که میخونمش

چهقدر دلم میخواست میشد مثل بتی اون تجربه ها رو داشتم

کاش خدا این موهبت و درباره ام میکرد

کاش میشد یه مدت درباره روح  و زندگی قبل و بعد از مردن مطالعه کنم ..ولی نمیدونم از کجا و چه جوری!!

 

نمیدونم همه اینجورن!همه یه جوری تو دنیای خودشون حس تنهایی و دارن !

بعضی وقتها فکر میکنم خیلی بد شدم

به قول یه دوست من خیلی چیزا دارم  که باید شکرگزار خدا باشم..نمیدونم واقعا شاکر هستم یا نه

 

* هر چیزی یه روزی شروع میشه و بالاخره یه روزهم تموم میشه

نظرات 2 + ارسال نظر
Ng 1385/08/21 ساعت 07:39 ب.ظ http://n-e-a-l-i.blogspot.com

kaash mitoonestam kaari konam ke az tanhaaee dar biaii...
kaash bishtar mineveshti,shayad hesset behtar mishod....

پینه دوز 1385/08/22 ساعت 08:39 ب.ظ http://pineh-doz blagsky.com

دوست من سلام
من تازه وبلاگ نویسی را شروع کرده ام حتی تا یپ کردن
اتفاقا بر خلاف اسمتون در نوشته هاتون سادگی واخلاص وجود داره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد