از دست موهای سما دیگه کلافه شده بودم.خیلی بلند شده بود.نه میذاشت شونه کنم نه ببافم براش

بالاخره راضیش کردم و چند روز پیش رفتیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم.

*****

وقت سنجش بینایی تموم شد

از اول آبان میخواستم امیرمحمد و ببرم سنجش که وقت نمیشد

بالاخره پنجشنبه قبل بردمش.

امیر محمد تاحالا مهدکودک نرفته به همین خاطر فضای مهدی که رفتیم برای سنجش براش جالب بود.

خانومه که مسئول مهد بود چشمی رو رو چشم امیر محمد گذاشت.

دادو فریاد راه انداخت که من نمیخوام من اینو رو چشمم نمیذارم.دستمو میذارم رو چشمم

دستشم که گذاشت هی برمیداشت و یواشکی با اون چشمش نگاه میکرد.

خلاصه کلی شیطنت کرد تا یه سنجش بینایی انجام بده

نظرات 1 + ارسال نظر
بانمک 1384/09/02 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
حالت چطوره؟
خوبی؟
اول از هرچیز فوت ناگهانی فرزند همکارت را به شما وخانواده آن عزیز از دست رفته تسلیت میگم امیدوارم خدا بهشون صبر بده خیلی سخته داغ فرزند
ودعا می کنم خدا بچه های شما را هم براتون نگه داره وزیر سایه مادری چون شما رشد وبزرگ بشوند انشاالله
نگران امیرمحمد هم نباش چند روز اول که به مهدکودک بره براش عادی میشه چراکه با بچه های هم سن وسال خودش خو میگیره وهم بازی میشه
فعلا با اسباب بازی های مورد علاقه اش سرش را گرم کن وقت رفتن به مهدکودک اون اسباب بازی را بدستش بده تا باخودش به مهدکودک ببره
البته ببخشید که اظهار نظر میکنم ومجددا عذرخواهی میکنم
به من هم سر بزن خوشحال میشوم
ارادتمند:مهدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد