قبلنا هر وقت بحثمون میشد یکی خلاصه کوتاه میومد و تموم!

ولی حالا چی؟

نمیدونم چرا هرچی از روزهای زندگیمون با هم میگذره انگار فاصله مون هم زیاد میشه

اصلا دوست ندارم اینجور باشه

انگار که هردومون روز به روز بی منطقتر میشیم!!!

مطالعه ام کم نیست ،تازگیها به پیشنهاد یه دوست یه سری کتابهای مدیریتی خوندم که اگه تو زندگی یا کار به کار ببریم خیلی تاثیر داره(مثل روش مدیریت ویل دان )

ولی میدونی چیزی که هست اینه که آدم برای به نتیجه رسیدن خیلی باید صبر کنه  یا طاقت بیاره که عصبانی نشه

انگار که با یه بچه طرفی!!!!!!!!!!!!!

 

واقعا زندگی بعضی وقتها خیلی مزخرف میشه

 

چند وقتیه که دوستای منم شدن کلکسیون مشکل

 

یکی از دوستام که زمستون عروسی کرده بود دو هفته بیشتر نتونست شوهرش و تحمل کنه

به خاطر دخالتهای مادرشوهرش که با هم زندگی میکردن با شوهرش دعواش میشه و

شوهرش میزنه تو گوشش و پرده گوش دوستم پاره میشه

 

من نمیدونم چرا خیلی از خانواده ها تو دوران نامزدی میبینن که تفاهما بین دو نفر نیست بازم تن به ازدواج بچه شون میدن شــــــــــــــــــاید که بعدا با هم بسازن

حالا این دوستم شش ماهه که دنبال کار طلاقشه

تو تمام مراحل هم پسره محکوم شده چون هم کتک زده هم کلی تهمت

نظرات 1 + ارسال نظر

به نظر من مشکل از اينه که ما هنوزم فکر ميکنيم ازدواج يعنی ازدواج دو تا خانواده. اين يه اشکال فرهنگی. من زن شوهرم شدم نه مادر خواهرش. اينو بايد به زنای ايرانی فهموند که صرف بسر زاييدن که هر کسی ميتونه بزاد نبايد انتظار تخليه کل عقده های دوران زندگيشونو داشته باشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد