دستان گرگ شب ، همچون ستارههای صمیمی سپید بود.
مادر! افسانههای قدیمی دروغ بود .
تعبیرسادهی رویای کودکی ، آن رقص سایهها ، این زاهد است که او می فروش بود.
مادر سه تار کهنهی بابا شکست در زیر بارش باران، دلم شکست.
باران نبود پیکر بیجان مرغهای مهاجر، با زخمهای کهنه بود.
امروزها ، مادر، تمام رنگهای زمین را دزدیدهاند .
دیگر دریا ، سپید نیست. برگ درختهای کهنسال زرد نیست.
حتی ستارهی قطبی که سرخ بود ، دیگر حتی ستاره نیست.
مادر ستارهی قطبی ، شکست و مرد ،
وقتی شنید پروانههای شهر ، مردند از سکوت.
پرواز ساده بود، آنروزهای دور.
مادر! افسانههای قدیمی دروغ بود